۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

حماسه ی انسولین






ماموران گفتند پسرم باید بمیرد

شب گذشته، اسماعیل آزادی روزنامه نگار و عضو هیات مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران از بازداشت پسر خود خبر داد.

وی به خبرنگار روز گفت: "ساعت 8 شب 28 مردادماه پسر من محمد را در نزديكي روزنامه اعتماد ملي دستگير و به بازداشتگاه نيروي انتظامي منتقل كردند." وی تاکید کرد: "محمد ديابت دارد و بايد كاملا تحت نظر باشد و مادر وی كه ناراحتي قلبي دارد به دليل نگراني در شرايط بسیار بدی به سر می برد."

این روزنامه نگار در ادامه اظهار داشت: "محمد در ابتدابه كلانتري خيابان سنايي منتقل شد و من كه براي پيدا كردن او به همه جا سر زده بودم وقتي به كلانتري رسيدم چند مامور در حال انتقال او به به خودرو پليس بودند. زماني كه به آنها گفتم پسرم ديابت دارد و صبر كنيد من انسولين او را بياورم چون اگر انسولين نداشته باشد خطرناك است، ماموران اين اجازه را ندادند و گفتند كسي كه شعار نويسي كند بايد بميرد."

وی با ابراز تعجب از اتهامی که به پسرش وارد شده بود گفت: "آنها محمد را سوار خودرو پليس كرده و با خود بردند و من با خود رو خود به تعقيب آنها پرداختم. آنها در مسير چند بار از خودرو پياده شدند و مرا تهديد كردند كه چرا ما را تعقيب مي كني و در بار دوم پلاك خودرو مرا كندند و با سرعت دور شدند و فكر كردند گمشان كرده ام اما من توانستم با تعقيب اتومبیل ماموران متوجه شوم كه پسرم را كجا برده اند."

آزادی افزود: "سپس به نزد افسر نگهبان بازداشگاه رفتم واز او خواهش كردم كه اجازه دهد به محمد انسولين برسانم و خوشبختانه او پذيرفت."

وي در پايان با سپاسگزاري از "اين مامور باشرف" خاطرنشان کرد: "من جان فرزندم را مديون او هستم، اما همچنان به شدت نگران سلامتي محمد هستيم ."

اشکان :

هرچند که این داستان در هنگام خواندن به خوبی اشک خواننده را در می آورد , اگر کمی در آن تامل کنید می بینید که بسیار شبیه فیلمهای آرمانگرایانه ی هالیوودی است و انصافا اگر در هر زمان و مکان دیگری غیر از ایران امروز بودیم این داستان را ساخته و پرداخته ی ذهن یک فرد چاخان و خالی بند تصور می کردیم . اشتباه نکنید , من در واقعیت داستان اندکی تردید ندارم , حرف من این است که ببینید شرایط مملکت ما چگونه شده که یک پدر ناچار از خلق یک حماسه است تا یک سرنگ انسولین به پسر اسیر شده ی خود برساند . مانند جیمز باند در خیابان تعقیب و گریز کند , تهدید و توهین بشود , پلاک خودرواش را بکنند که پدرش در بیاید برای باز پس گرفتنش و در نهایت از این که ساده ترین وظیفه ی انسانی و حقوقی و قانونی از طرف یک مامور رعایت شده از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه بزند و این مامور را "با شرف " نام ببرد . باز هم اشتباه نشود . در با شرف بودن آن افسر نگهبان هم شکی ندارم , چون بی تردید در صورت بدگویی اطرافیان همین حرکت هم می تواند عواقب تلخی برایش داشته باشد . اشاره ام به ایرانی مسلمان و شیعه مذهبی است که جوانی را به جرم اعتراض به شرایط سیاسی کشورش وحشیانه دستگیر می کند و در برابر عجز و لابه ی پدر نگرانش چنین پاسخ می دهد : " کسی که شعار نویسی کند باید بمیرد !!!!"

زهی به غیرت و مردانگی ات مسلمان , آخرتت تضمین ای شیعه ی علی .

باز هم می گویم , از ماست که بر ماست . نظام حکومتی ما از مریخ نیامده . آنها مردم کوچه و بازار همین سرزمین هستند . ایراد در نهاد و سرشت ماست , ایراد در dnaماست .

منبع :

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2009/august/20//-c4a6b7fd8b.html

۱ نظر:

بصیر گفت...

سلام، با همه ی حرفهای شمابه جز بخش آخر موافقم، فراموش نشود که ما تاریخ پرافت و خیزی داشته ایم که باید به آن افتخار کنیم.
هرجا که حکومت مجالی برای عرض اندان آحاد ملت داده اند، مردم نقش خود را خوبی ایفا کرده اند، از دفاع در مقابل اسکندر و چنگیز گرفته تا فرجام خواهی از شاه صفوی و از جریانات مشروطه گرفته تا به امروز همیشه مردم نقش مهمی در تحولات سیاسی داشته اند،
یه چیزیم بگم بین خودمون بمونه، DNAایرانی و یا به طور کلی نژاد ایرانی همیشه برتر بوده و هست.
من به عنوان یک ایرانی خودم رو از نوادگان کورش کبیری می دونم که منشور حقوق بشرش رو امروز سردر سازمان ملل گذاشتن.
درود بر پیروان راه سبز آزادی، درود بر موسوی