۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

پویایی ایدئولوژی , ممکن یا نشدنی ؟


سلام

یکی از دوستان بسیار خوبم مدیر وبلاگ newsens بر روی مطلب قبلی من کامنتی گذاشته بودند با این مضمون کلی که ایدئولوژی ها اگر پویا نباشند کهنه می شوند و تاریخ مصرفشان می گذرد . در پاسخ به ایشان یکی دیگر از دوستان بسیار عزیز به نام خلیل کامنت گذاشته بودند که : " ایدئولژی پویا وجود ندارد. هر ایدئولژی زمان معینی دارد که بعد از آن بقول معروف از مد می افتد یا به زبان دیگر زمانش می گذرد و در نتیجه کارایی ندارد. "

با وجود آنکه کلا اهل هواداری هیچ ایدئولوژی خاصی نیستم و به جز آزادی هیچ جریان فکری دیگری را قبول ندارم با این نظر خلیل عزیز مخالفم . ایدئولوژی ها هم می توانند پویا باشند و همگام با گذر زمان پیشرفت کنند . به هر حال گذر زمان و تجربه بهترین راه برای حل مشکلات و نواقص هر جریان فکری هستند . مشروط بر اینکه در بستری از آزادی پیاده شوند .

نمونه ی بارز و روشن آن سوسیالیسم است .

به تعریف تئوریک سوسیالیسم توجه کنید :

اندیشه‌ای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که برای ایجاد یک نظم اجتماعی مبتنی بر انسجام همگانی می‌کوشد، جامعه‌ای که در آن تمامی قشرهای اجتماع سهمی برابر در سود همگانی داشته‌باشند.

هدف سوسیالیسم لغو مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و برقراری مالکیت اجتماعی بر ابزارهای تولید است. این «مالکیت اجتماعی» ممکن است مستقیم باشد، مانند مالکیت و اداره صنایع توسط شوراهای کارگری، یا غیر مستقیم باشد، از طریق مالکیت و اداره دولتی صنایع.

در نیمه ی دوم قرن نوزدهم میلادی این اندیشه شکل گرفت و در سالهای آغاز قرن بیستم پس از انقلاب اکتبر روسیه شکل عملی به خود گرفت , با عنوان کلی جمهوری سوسیالیستی شوروی و آن شد که افتاد و دیدیم . توجه به بخش دوم تعریف یعنی لغو مالکیت خصوصی و مدیریت اجتماعی و شورایی جامعه , آن فرزند شوم را به دنیا آورد که کمونیسم نام گرفت . اما با این حال اهالی دانش و اندیشه دست از بخش نخست تعریف یعنی ایجاد برابری و همسانی اجتماعی بر نداشتند و با استفاده از تجربیات کاربردی کشورهای کمونیستی ایدئولوژی سوسیالیسم را اصلاح کردند و موارد نادرست را از آن حذف کردند و یک سوسیالیسم ضامن برابری و عدالت خلق کردند که امروز در بعضی کشورهای اروپایی نظیر کشورهای حوزه ی اسکاندیناوی مانند نروژ و فنلاند و سوئد آنرا می بینیم .

به دنبال این تجربه ی موفق امروزه در اغلب کشورهای پیشرفته احزاب سوسیالیست هستند که پیروز انتخابات می شوند و کابینه تشکیل می دهند . مانند فرانسه و انگلیس و آلمان .

البته نباید از این نکته غافل بود که هر تغییر مثبت و هر پیشرفت و اصلاحی در ایدئولوژی ها در سایه ی نفی رادیکالیسم و تند روی و در سایه ی آزادی اندیشه و بیان میسر است .

اگر آزادی بود نقایص و ضعفها بیان و بررسی می شوند و ناخودآگاه اصلاح هم خواهند شد و اگر راست گرایی و افراط حاکم شد همان هم که از روز نخست حاکم بوده از بین خواهد رفت , چه رسد به آنکه بخواهد پیشرفتی در کار باشد .

امیدوارم شما خواننده ی عزیز با اعلام نظرتان در این زمینه , بحث را غنی تر کنید . ممنون .

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

حصارهای آزادی

سلام
دیشب شبکه ی فارسی بی بی سی مستندی از اوضاع آلمان شرقی پخش می کرد که به شکل بسیار دردناکی واقعیتهای یک نظام ایدئولوژی محور را به نمایش می گذاشت . { ابدا به رویه و شکل فعالیت شبکه ی بی بی سی کاری ندارم ( که آنها هرچه می کنند برای منافع خودشان است و دلشان برای ما نسوخته ) اما حرف حساب و واقعیت را از زبان هر کسی می توان شنید . }
نکات بسیار تکان دهنده ای از اعمال فشار و محدودیت برای شهروندان و امنیتی کردن فضای جامعه به نحوی که از هر 6 نفر یک نفر جاسوس پلیس مخفی آلمان شرقی ( اشتاتزی ) بوده اند در این فیلم تشریح می شد . محاکمه ی کسی که فقط یکی از توانایی هایش را در رزومه ی کاری اش ننوشته بود و زندان رفتن هر آنکس که قصد خروج از کشور را داشت .
جست و جوی خانه ی عکاسی که از شرایط سخت زندگی مردم فقیر و پیر عکس می گرفت برای پیدا کردن عکسهایش و تحمیل دوپینگ با داروهای خطرناک به ورزشکاران به طوری که یک ورزشکار زن رسما به یک مرد تبدیل شده بود از نکات جالب توجه دیگری بود که در این فیلم مطرح شد .
اما آنچه که بشتر از بقیه نظر مرا به خودش جلب کرد تصاویری بود که ساخت دیوار برلین را نشان می داد . دیوار . محدودیت , سیم خاردار .
نظامهای ایدئولوژیک همواره خودشان را صاحبان بهترین عقیده و مامور آزاد سازی انسانها از قید و بندها و موظف به ساخت بهشت بر روی زمین معرفی کرده اند . اما شگفتا که همواره این آزادی با محدودیت ها به دست می آید . برای ایجاد بهشت مردم حبس می شوند . اجازه ی ابراز عقیده و بیان نظرات از آنها گرفته می شود و در برابرشان دیوارهای بلند کشیده می شود و پلیسهای آشکار و نهان و جاسوسان و خبرچین ها همه ی حرکات فرد فرد جامعه را زیر نظر می گیرند .
اگر حرف ایشان درست است و حق با آنهاست پس دیوار برای چه ؟ اگر آن طور که مدعی بودند حقیقتا حامی قشر ضعیف و کارگران بودند و به دنبال اجرای برابری و ایجاد برادری بودند چرا به جای حمایت , همین قشر ستم کشیده را به بند می کشیدند ؟
اگر همانطور که همیشه در رسانه هایشان مردم را با القاب مردم آگاه و همیبشه در صحنه و دوستان خوب حزب و ... خطاب می کردند بود پس چرا اجازه ی تفکر و ابراز عقیده ی آزاد را از این مردم آگاه می گرفتند ؟ چرا دیدن تلویزیون کشور همسایه جرم محسوب می شد ؟
چرا مادری که تلاش کرده بود به آلمان غربی فرار کند به 3 سال زندان محکوم شد و دو فرزندش را از او گرفتند ؟
چرا دولت عدالت محور آلمان شرقی این مادر را پس از پایان دوران محکومیتش به آلمان غربی فروخت ؟ ( بله این دولت رهایی بخش از راه فروش شهروندان مخالفش به آلمان غربی 2 میلیارد دلار کاسبی کرد )
اگر آن گونه که اریش هونه کر مدعی بود کشورش مهد برابری بود چرا مردم را با دیوار و گلوله و دادگاه و زندان وادار به ماندن می کردند و بجز 14 نفر کسی نبود که از دنیای بیرون خواهان ورود به این بهشت برابری باشد ؟ ( نگاهی به ویکی پدیا شما را با آمار این رفت و آمدها آشنا می کند )
آنهمه صلیب سفید در پای دیوار برلین نشانگر آزادی بودند ؟**
بعد از دیدن این تصاویر یاد جلسه ی دیدار اهالی نشریات با ضرغامی افتادم که نماینده ی جوان کیهان به ضرغامی این گونه ایراد می گرفت :
برنامه های پخش مستقیم که متاسفانه امروز تعدادشان بسیار هم زیاد شده به مکانی تبدیل شده اند که مجری و مهمان برنامه می آیند و عقاید و نظرات شخصی شان را بیان می کنند !!!
دقت کردید ؟ برنامه نباید پخش مستقیم باشد که بر هر ثانیه اش بشود اعمال نفوذ کرد . مجری و مهمان برنامه نباید نظر خودشان را اعلام کنند . بلکه باید مثل طوطی آنچه که پشت صحنه به ایشان دیکته شده بیان کنند .
به این شکل است که آزادترین !!! کشورهای دنیا شکل می گیرند ( جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی و جمهوری سوسیالیستی خلق چین و جمهوری ... )

** ( توضیح برای آنهایی که احیانا نمی دانند : هر کس که تلاش می کرد از دیوار به آن طرف بپرد و خودش را به آلمان غربی برساند با شلیک نگهبانان دیوار به قتل می رسید و برای آنکه عبرت سایرین شود جسدش در پای همان دیوار به خاک سپرده می شد و صلیبی هم بالای سرش نصب می شد . )


۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

دستور برای محبوبیت


سلام

به نظرم می رسد که رویداد پایین کشیدن تصویر مقام عظما و رژه رفتن مردم از رویش در جریان راه پیمایی 13 آبان یک پیام بسیار روشن در برداشت .

در گذشته این اتفاق برای سایرین زیاد افتاده است .

عکس و مجسمه ی شاه را پایین کشیدند . پوسترهای اورا با چشمان سوراخ شده یا با دندانهای خون آشام و شاخ به یاد داریم . این در جریان انقلاب 57 بود . در مقاطع بعد از انقلاب هم عکس امثال صدام حسین و روسای جمهور آمریکا و بویژه پرچم آمریکا بسیار زیر پا افتادند و مردم از روی آن رژه رفتند .

در همین سال گذشته بود که به پوستر رییس جمهور آمریکا لنگه کفش پرتاب می شد و پرتاب کننده ها کلی هم به خودشان افتخار می کردند و همه ی اینها طراحی های زیر دستان همین مقام عظمای ولایت بود تا ثابت کنند که مخالف و یا دشمنشان حقیر است .

اما امروز خیاط خود درون کوزه افتاده است .

شاید بتوان پیام این حرکت و شعارهای همراه آن خطاب به رهبر و آقازاده ی دومشان را به این گونه تفسیر کرد که رهبران خودخوانده شاید بتوانند با توسل به زور بر مردم حکومت کنند , اما به زور محبوب نخواهند شد .

کاروانهای پیشوازی که برای استقبال از دکتر محمود راه اندازی و سازماندهی می شوند مگر چند برابرش در دوران رفسنجانی نمی شد ؟ با سازماندهی و مدیریت بسیار بهتر از امروز . ( گاهی اوقات ازدحام جمعیت چنان زیاد می شد که کسانی هم جانشان را از دست می دادند . )

مگر بادمجان دورقاب چینها لقب رییس جمهور محبوب را برای اوبخشنامه نکردند ؟ آیا رفسنجانی محبوب مردم ایران شد ؟ آیا در سالهای بعد در عرصه هایی که به مردم مربوط می شد ( مجلس ششم و ریاست جمهوری نهم ) یکی پس از دیگری شکست نخورد ؟ پس می توان نتیجه گرفت که بخشنامه ها , دستورات و احکام حکومتی کسی را محبوب قلبها نمی کنند .

در نهایت شخص دیکتاتور روزی چشم خواهد گشود و خواهد دید که محبوبیت به کنار , منفور هم هست و مرگش را آرزو می کنند . در همین یوتیوب تصاویری از بازدید ها و سفرهای محمدرضا پهلوی هست که کسانی چهار دست و پا به طرفش می روند تا پایش را ببوسند و گویا در روستایی زن و مردی به تحریک بخشدار منطقه فرزندشان را می آورند تا پیش پای شاه قربانی کنند .

پایان همه ی این خیمه شب بازی ها چه بود ؟ شاه که به پشتوانه ی رفاه افسانه ای که برای مردم فراهم کرده بود با خیال راحت روزگار می گذراند در کوتاه زمانی با فریادهای "مرگ بر شاه" و "تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود" ( که نشد ) مردم , ایران را به طرف مقصد نامعلومی ترک کرد .

حالا مقام معظم رهبری که جز فشار و عذاب و ناراحتی میراثی برای مردم ایران نداشته چگونه می تواند جز این که اتفاق افتاد توقعی داشته باشد ؟

( ضمن این که می توانیم نیم نگاهی هم داشته باشیم به این موضوع که شخصیتی مطلقا خنثی مانند مهدی کروبی چگونه به ناگاه و فقط در اثر همراهی با مردم به حق محبوب قلبها شد . بدون دستور و بدون فتوا و حکم حکومتی )

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

خروج ایدئولوژی از سیاست


سلام

همه چیز در روزگار فعلی نشانگر این مدعا است که امروز , زمان خروج ایدئولوژی از سیاست است . روزگاری حاکمیت تلاش می کرد تمام شبانه روز مردم را با مذهب پر کند . در هر جای جامعه که پا می گذاشتی باید به یک سری رفتارهای مذهبی گردن می نهادی . در ادارات دولتی باید با یقه ی بسته و ته ریش وارد می شدی تا راهت بدهند و کارت را انجام بدهند ( در بعضی از ادارات چادر به خانمها می دادند و اگر زیر بار نمی رفتند راهشان نمی دادند ) .

اگر می خواستی استخدام بشوی باید زیارت عاشورا را از حفظ می خواندی و توان پاسخ گویی به استفتائات شرعی را هم می داشتی ( یعنی رساله ی گویا می بودی )

در مدرسه قرآن برایت می خواندند و تو در پاسخ باید دعای فرج را به فریاد می سرودی .

در صدا و سیما شبانه روز مذهب را با قاشق به حلقت می ریختند . کتابفروشی ها مملو از کتابهای مذهبی بود .

سالگرد انقلاب را باید با فریاد الله اکبر جشن می گرفتی و تنها رنگهای خوب سبز و مشکی بودند , برای عزاداری .

امروزه روز دیگر همه ی اینها مصادیق اقدام بر علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی محسوب می شوند .

چهره های مذهبی همگی به دشمنان خطرناک حاکمیت تبدیل شده اند . رنگهای سبز و مشکی جرم محسوب می شوند. مناسبتهای سیاسی و مذهبی به صورت محدود و گزینشی و تحت تدابیر شدید امنیتی اجرا می شوند . روحانیون حوزه ی علمیه ی قم که در روزگاری نه چندان دور تایید یا عدم تاییدشان تنها ملاک مشروعیت یا حتی حیات هر پدیده ای بود امروز به کناری گذاشته شده اند و فرمانده ی سپاه خطاب به آنها می گوید : ساکت !!

اگر آنها از وحدت ملی سخن بگویند در پاسخشان گفته می شود که : هر کس که از وحدت سخن بگوید خائن است .

با مراسم دعای کمیل آنگونه که با پارتی های شبانه ( که در آنها الکل سرو می شد ) برخورد می شود .

به نظر می رسد که با ورود زور سپاه به عرصه ی سیاسی کشور دیگر ایدئولوژی به امری دست و پا گیر تبدیل شده است که هر روز بوسیله ی مخالفان به صورت ابزاری برای مقابله با سلطه ی شوم نظامیان به کشور به کار گرفته می شود .

آیا این رویداد می تواند خوشایند و ثمر بخش باشد یا رفتن ایدئولوژی همانند آمدنش دردسر آفرین و مضر خواهد بود ؟

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

عزت و اقتدار 5.3 درصدی


سلام

در وبلاگ : کمی تا قسمتی ابری با این خبر برخورد کردم که فحوای اصلی کلام آن این بود : پاسخ دولت ایران به پیش نویس توافق وین که مبتنی بر ارسال 75 درصد از 1500 کیلو اورانیوم غنی شده با خلوص 5.3 درصد ایران به روسیه برای رساندن خلوص آن به 20 درصد , برای استفاده در راکتور تحقیقاتی دانشگاه تهران و تحویل گرفتن آن از فرانسه است به زودی اعلام می شود .

( احتمالا ایران به نقش فرانسه اعتراض خواهد کرد و سایر موارد را خواهد پذیرفت . )

***

اما این خبر حاوی نکات بسیار جالبی است . راکتور تحقیقاتی دانشگاه تهران را سالهاست که داریم و استفاده می کنیم . تا همین چند ماه پیش هم مدام تمام مسوولان کشور فریاد می زدند که : " از حقوق هسته ای نمی گذریم و ما باید برق هسته ای تولید کنیم" . بعضی وقتها که خشم غلبه می کرد و هیجان زده می شدند هم از زبانشان در می رفت که : " بله , سلاح اتمی هم تولید می کنیم ." امروز که روسیه ی جنایتکار عزیز راکتور نیروگاه بوشهر را نمی دهد و شرایط اقتصادی دولت سپاه پاسداران به حد مرگ بحرانی است و رابطه شان هم با تمام دنیا قطع شده است و کفگیر هم به تمامی به ته دیگ خورده همه ی آمال هسته ای ما به گشتن چرخ راکتور مینیاتوری دانشگاه تهران محدود شده است .

دیگر صحبت غنی سازی اورانیوم منتفی شده و خودمان پیشنهاد می دهیم که اورانیوم 5.3 درصد غنی شده مان را بدهیم به برادر روسیه و آنرا 20 درصد غنی شده از آنها تحویل بگیریم که ایشان هم شرط گذاشته اند که آنرا به فرانسه تحویل بدهند و ما از فرانسه بگیریم . این نقطه ی عطفی مهم است برای همه ی آنهایی که سر بلند بودند از ایستادگی دکتر ا.ن در برابر قدرتهای بزرگ .

در رابطه با درصدهای بالا ( 5.3 درصد و 20 درصد ) بد نیست بدانید که برای راه اندازی نیروگاهی مانند نیروگاه اتمی بوشهر اورانیوم 65 تا 67 درصد غنی شده مورد احتیاج است . پس از 4 سال تلاش دولت نهم و به جان خریدن همه ی تحریم ها و صدمات , تشکیلات هسته ای ما توانسته اند تنها 1500 کیلوگرم اورانیوم با خلوص 5.3 درصد تولید کنند و دوستان عزیزتر از جان حاضر شده اند که الباقی راه تا 20 درصد را برایمان طی کنند . حال 5.3 درصد را با 65 درصد مقایسه کنید و خودتان قضاوت کنید که مملکت هسته ای ما در کجای استفاده از انرژی هسته ای ایستاده .( این در حالی است که اگر بخواهند بمب اتم تولید کنند درصد خلوص را باید به بالاتر از 95 درصد برسانند ) 4 سال زمانی است که ما برای دستیابی به 1500 کیلو اورانیوم 5.3 صرف کرده ایم که اگر همین مقدار را هم به 65 برسانیم خوراک یکماه نیروگاه بوشهر خواهد بود . دیگر خودتان حساب کنید که برای تولید سوخت یکسال چقدر زمان لازم داریم .

روی سخنم با آنهایی است که در سال 86 بلافاصله در نتیجه ی تبلیغات صدا و سیما تمام غرورشان را پیوند خورده با انرژی هسته ای دیدند و به خیابانها ریختند و حق مسلمشان را خواستند . ببینید که حق مسلمتان چه بوده و امروز چه بلایی به سرش می آید . ببینید که آنهایی که می گفتند ما مطالب واجب تر از انرژی هسته ای بسیار زیاد داریم خائن هستند یا شمایی که بدون هیچ آگاهی و مطالعه ای صرفا در اثر تبلیغات خونتان به جوش می آید و جو زده می شوید و از دشمنان وطنتان حمایت می کنید ؟

تمام این دشواری ها و تحریم ها و بی آبرویی ها و فشارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را تحمل کردیم برای همین قدر اورانیوم 5.3 درصد که آنرا هم دو دستی تقدیم روسیه کنیم ؟ این بود همه ی آن عزت و افتخار و اقتدار ؟

نکته ی جالب تر آن است که بدانید چه امتیازات و چه باجهایی باید به روسیه و سایر کشورهای قدرتمند داد تا همین مقدار اورانیوم بی مصرف و بدرد نخور 20 درصد غنی شده برایمان فراهم کنند .

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

گم شده


سلام

با دوستی گفت وگو میکردیم . به اینجا رسید که مقام ( همان مقام معظم رهبری خودمان ) را شدیدا حس قدرت و تسلط فرا گرفته و احساس می کند قادر متعال است در این کشور . دوستم گفت : بله , وقتی ارتش و سپاه و بسیج و نیروی انتظامی با آن همه نیروی آموزش دیده و تسلیحات و موشک و چه و چه از جلویش رژه می روند باید هم احساس قدرت کند , همانطور که شاه پس از قدرتمند شدن ارتشش احساس کرد .

با خودم گفتم که آیا موشکهای کرم ابریشم و کروز و چه و چه خریداری شده از چین و روسیه برای دفاع از مرزها نیستند ؟ مگر آنها را در برابر مردم خودی هم می شود استفاده کرد ؟ می شود در میدان انقلاب تهران موشک شهاب 3 زد تا صدای اعتراض مردم خاموش شود ؟ می شود از کلاهک هسته ای محمود نشان برای ساکت کردن مردم اصفهان و شیراز استفاده کرد ؟ هواپیماهای پایگاه چهاردهم شکاری , مشهد را بمب باران می کنند ؟

آیا سوراخ دعا گم نشده ؟

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

کلام نور :



پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسانم !!

مقام معظم رهبری

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

سرانجام طمع کار


سلام

<< در روزگاران قدیم سه دوست هم سفر در راهی به ویرانه های قلعه ای برخوردند . برای استراحت به درون قلعه رفتند که با دیدن موشی که سکه ی طلایی به دهان داشت کنجکاو شدند . پس از تعقیب موش به گنج بزرگی برخوردند . بسیار خوشحال شدند و رقص و شادمانی کردند . تا گنج را کاملا از زیر خاک در آوردند غروب شد . پس برای آنکه به دام دزدان و راهزنان نیافتند تصمیم گرفتند تا فردا صبح در همان جا بمانند و پس از آن از آنجا بروند .

توافق کردند که گنج را به سه قسمت مساوی تقسیم کنند . اما برای شبشان غذا نداشتند . با قرعه کشی قرار شد که دوست سومی برای خرید غذا به شهر برود . پس از رفتن او اولی و دومی که دیگ طمعشان به جوش آمده بود تصمیم گرفتند به محض برگشتن , او را بکشند تا سهمش را بین خودشان تقسیم کنند . یک ساعت بعد که سومی از شهر برگشت دونفر دوستش در کمینش بودند . با زدن قطعه سنگهای بزرگ به سرش اورا کشتند .

سپس هر کدام به کنجی خزیدند تا کمی استراحت کنند . دومی از همین فرصت استفاده کرد و اولی را در حالی که داشت دستهای خونی اش را پاک می کرد از پشت سر مورد حمله قرار داد و کشت . حالا دیگر دومی تنها شده بود و کل گنج هم به خودش می رسید . احساس سبکباری و خوشحالی می کرد . با خیال راحت رفت تا از غذایی که سومی از شهر خریده بود بخورد . چند دقیقه بعد از شدت دل درد به خودش می پیچید و بعد از بالا آوردن کمی خون و غذایی که خورده بود از نفس افتاد و جان داد .

چون نفر سوم که غذاها را از شهر خریده بود آنها را مسموم کرده بود تا از شر دو دوستش خلاص شود . هر سه نفر دوست طمع کار مردند و گنج ماند برای طمع کاران بعدی . >>

این داستان کهن را به روایتهای مختلف حتما شنیده بودید . هدفم از تکرار آن این بود که احساسم را در مورد آینده ی ایران بیان کنم .

درست است که با تمامی ابزار های ممکن ( تقلب و انحصار طلبی و تهمت و خونریزی و تجاوز و ... ) راست جدید همه ی طیف ها و گروههای سیاسی را کنار زده و تمام قدرت و ثروت کشور را به دست گرفته . اما مطمئن هستم که همانطور که گذشتگان خردمندمان در این داستان عبرت آموز گفته اند این گنج صاحبان دیگری خواهد داشت . چون صاحبان ظاهری امروز که بدون استحقاق و از طریق عبور از روی حق و خون و زندگی و آبروی گروه بزرگی از مردم ایران به این ثروت دست پیدا کرده اند هرگز به تقسیم آن به سهم های مساوی رضایت نخواهند داد .

دعوای تقسیم همان چیزی است که من بارها در نوشته های گذشته ام نوید آنرا داده بودم با نام : جنگ قدرت . نشانه های آنرا هم در مطلب : "سردار نقدی , نشانه ای از جنگ قدرتی سهمگین" به خلاصه توضیح داده بودم .

سپردن فرماندهی بسیج به یک بعثی عراقی و خطاب سردار جعفری به مراجع تقلید که : "شما لطفا ساکت" نشان می دهد که دوستان برای هم نقشه کشیده اند .

چه بهتر .

می مانیم و از تماشای این نمایش لذت می بریم . قطعا آنکس که می ماند مردم هستند و آنکس که میرود طمع کارانی هستند که بسیار بیش از حقشان از این سرزمین می خواستند .

امیدوار باش هموطن من .

ایران از آن من و توست و سرانجام طمع کار هم از دیرباز همان بوده که در قصه ها آمده است .

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

شخص اشتباه , در جای اشتباه





سلام

حتما در جریان هستید که نرگس کلهر دختر مهدی کلهر ( مشاور رسانه ای ا.ن ) از دولت آلمان درخواست پناهندگی کرده است . به سخنان آقای کلهر در واکنش به این اتفاق توجه کنید :

«این موضوعی است که نرگس باید پاسخ دهد نه من. چون هیچ اطلاعی از تصمیم او نداشته‌ام و البته هرگز نیز درصدد تحمیل دیدگاه خود به فرزندانم نبوده‌ام. فقط می‌دانم چند بار قرار شد فیلمی که ساخته پخش شود، که این امر محقق نشد، بعد هم دلش خواست و رفت. من طبق اعتقادی که داشته و دارم، برای هیچ یک از فرزندان از رانت استفاده نکرده‌ام. پس از اینکه نرگس پارچه سبز به دستش بسته و با رسانه‌های غربی مصاحبه کرده به خود او مربوط است.»

«نرگس ۲۵ سال دارد و مادر او به دلیل اینکه من با آقای احمدی‌نژاد در همان سال‌ها (۸۴) همکاری می‌کردم، درخواست طلاق کرد و این امر نیز متحقق شد. امروز نیز وی یکی از مخالفان آقای احمدی‌نژاد است و در حال حاضر در دانشکده صدا و سیما تدریس می‌کند.»

«من در هر صورت نرگس را فرزند خود می‌دانم. گمان می‌کنم که او توسط دشمنان مملکت اغفال و نقش ابزار تبلیغاتی آنها را ایفا کرده است.»

نگفته پیداست که جنس این فرد با سایر دست اندرکاران و اطرافیان ا.ن متفاوت است . غیر از جمله ی آخر که از سر ترس و ناچاری بیان شده سایر جملات نشان از یک ذهن باز و یک تفکر دموکراتیک دارد .

آقای کلهر را من از خرداد سال 84 روزهای پس از پیروزی ا.ن در انتخابات آن سال به خاطر دارم . در شرایطی که هنوز خاتمی رییس جمهور بود و ا.ن تازه به عنوان پیروز انتخابات معرفی شده بود جناب آقای کلهر که به عنوان یکی از فعال ترین اعضای ستاد انتخاباتی وی نامزد پست وزارت فرهنگ یا معاون اولی رییس جمهور مطرح بود یک مصاحبه ی جنجالی مرتکب شد !!!!

او در مصاحبه ای با یکی از شبکه های ماهواره ای صدا و سیما اظهاراتی کرد که صدای مراجع تقلید و بزرگان نظام را در آورد .

ایشان در آن مصاحبه ی کذایی گفتند که : آقای دکتر ( همین ا.ن خودمان ) ابدا به محدودیت و بگیر و ببند معتقد نیستند . ایشان معتقدند که باید فضای کشور برای همه ی نظرات باز باشد . حتی برنامه داریم تا خوانندگان لس آنجلسی به ایران برگردند و در همین جا فعالیت کنند . آقای دکتر معتقدند پوشش خانمها باید شاد باشد و از رنگها و طرحهای شاد در آنها استفاده شود . حتی خانمها می توانند از لباسهای سنتی و محلی ایرانی استفاده کنند و ... .

خلاصه فضایی که ایشان در آن مصاحبه تصویر کرد هیچ کم از پاریس نداشت . آن روز مطلب را با ناباوری هر چه تمامتر خواندم و دو روز بعد با خنده ای از ته دل تکذیبیه ی ایشان را هم خواندم که گفته بودند هر چه در آن مصاحبه گفتم نظرات شخصی ام بود و ربطی به آقای دکتر ( همان ا.ن ) نداشت .

خلاصه ایشان به عنوان تنبیه پست وزارت یا معاون اولی را از دست داد و به معاونت رسانه ای بسنده کرد . در همان زمان با خودم فکر می کردم که احتمالا این از آن دسته افراد ساده دلی است که به راحتی گول شعارها را می خورند و آن مصاحبه چکیده ی تمامی دروغهای سخنرانی های تبلیغاتی ا.ن است که عوام فریبی از سر و روی همه شان می بارید . آن سخنان به مذاق جناب کلهر خوش آمده و در یک اقدام عجولانه همه را گردآوری کرده و در آن مصاحبه عرضه کرده بود . احتمالا در آن روزها از خوشحالی شبها خوابش هم نمی برده و در رویای یک تحول عظیم فرهنگی در کشور بوده , به رهبری دکتر و به معاونت خودش . اما هنوز هم نمی توانم از شگفتی بیرون بیایم که چطور ممکن است ؟ کسی که در متن ساختار مدیریتی ا.ن بوده , یکی از مدیران رده بالای ستاد تبلیغاتی اش بوده و زیر و بالای همه ی فعالیتها و تحرکات را می دیده و با امثال داوود ا.ن و هاشمی ثمره و علی آبادی و زریبافان در ارتباط بوده چطور نمی توانسته حقیقت امر را تشخیص بدهد و این چنین فریب تبلیغات صد تا یک غاز ا.ن را نخورد ؟

در حالی که تمامی وابسته های به این طیف افراد عامی و کم سواد و سود جو و منفعت طلب و نیرنگ باز هستند این فرد با این ادبیات و این طرز فکر در میان آنها چه می کند ؟ احساس نمی کند که در این میان وصله ی ناجور است ؟

به مناسبت همین ناهم خوانی با محیط هم بود که آن سال در ابتدای راه دولت از حلقه ی نزدیکان بیرون گذاشته شد و پست سطح پایینی مثل مشاور رسانه ای نصیبش شد . امروز هم به مناسبت همین ناهمخوانی است که دخترش بجای استفاده از موقعیت پدر و گرفتن چندین مدرک دکترا و چند پست دولتی و بستن قراردادهای نان و آبدار و ساخت فیلم تبلیغاتی برای ا.ن به دنبال اعتقاد قلبی اش می رود و فیلمی می سازد که در ایران مجوز پخش نمی گیرد و با شال گردن سبز با مطبوعات غربی مصاحبه می کند .

آیا بهتر نبود آقای کلهر از روز اول در جایی قرار می گرفت که موافق شرایط فکری و شخصیتی اش می بود ؟ آیا کمتر تحقیر نمیشد ؟ آیا کمتر مشکل پاسخ گویی به مافوق پیدا نمی کرد ؟ آیا خانواده اش راحت تر و سرافراز تر نبودند ؟ آیا بازهم مجبور می شد برای توجیه خود , خانواده و همسرش را زیر سوال ببرد و اختلافات خانوادگیش را در رسانه ها مطرح کند ؟ بگوید که من ناچار شدم در سال 84 همسرم را به خاطر مخالفت با دکتر ترک کنم ؟ ( و همسرش هم با ارایه ی دلیل و مدرک ثابت کند که تا سال 87 با هم زیر یک سقف زندگی می کرده اند )

وسوسه ی ننگین و چسبناک قدرت و پست و مقام چه ها که نمی کند با افراد !!!

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

سردار نقدی, نشانه ای از جنگ قدرتی سهمگین


سلام

می گویند تاریخ تکرار می شود . بیش از هزار سال قبل خلفای عباسی که مسیر دیکتاتوری را به تمامی طی کرده بودند آهسته آهسته اعتمادشان را نسبت به همه ی اطرافیان خود از دست دادند و نه ایرانی های دربارشان را محرم می دانستند و نه اعراب درگاه را . پس روی به غلامان ترک آوردند که هم بسیار قسی القلب و خشن بودند و هم بسی سرسپرده و بی اختیار .

امروز مقام عظمای ولایت هم به همین درد مبتلا شده اند . از در و دیوار و راست و چپ می ترسند و نگرانند . سپاه را همه کاره کرده و از آن هم می ترسند . پس روی به غلامان عرب آورده اند . در گارد ضد شورش از لبنانی ها استفاده می کنند و فرمانده ی بسیج هم عرب عراقی میشود .

]جالب است که پس از غارت همه جانبه ی منابع و دارایی های ایران برای رسیدگی به کشورهای جنگ زده ی اطراف مانند افغانستان و عراق و لبنان , حال نوبت پستها و جایگاههای مدیریتی کشور است که قربانی بازیهای سیاسی و جنگ قدرت رهبران کشور شوند . احتمالا از این به بعد هر کدام از چریکهای لبنانی شرکت کننده در سرکوبهای خیابانی که درصد هوشش آنقدر باشد که زبان فارسی یاد بگیرد می تواند پست مدیریتی مهمی در کشور به دست آورد .[

از روزهای ابتدایی اعتراضات خیابانی مردم , من بر این باور بودم که با گذر زمان حرارت اعتراضات به سردی خواهد گرایید که یک روند طبیعی و قابل پیش بینی بود . با این حال به پایان کار نظام امیدوار بودم . چون باور داشتم که آنچه که پایان نظام را رقم خواهد زد نه اعتراضات مردمی که جنگ قدرت ویرانگر ناشی از یکدست کردن فضای سیاسی کشور خواهد بود . جناح اصلاح گرا ( چپ ) کلا از صحنه محو شد و در پی این فرآیند جناح راست به دو شقه شد . راست سنتی که قدیمی هایی مانند عسگر اولادی و طبسی و ناطق نوری و ... بودند و راست جدید که به طور خلاصه طیف ا.ن می شود نامیدش . در طی 4 سال اخیر راست قدیم ضعیف و ضعیف تر شد تا راست جدید روز به روز قوی تر شود . حالا که راست قدیم هم برخلاف تصور خودشان ( که هنوز خود را صاحب قدرت می دانند ) کلا به کناری افتاده نوبت راست جدید است که دچار شکاف شود . اما این بار دیگر از دو شقه شدن خبری نیست که راست جدید احتمالا ریش ریش خواهد شد .

با روی کار آمدن ا.ن پروژه ی سپردن کل کشور به سپاه پاسداران برای حفظ قدرت رهبری پیاده شد . گویا امروز آهسته آهسته روندی پیش آمده که منافع طیفی از سپاه با منافع رهبری تداخل پیدا کرده است یا پیش بینی می شود که در آینده پیدا کند .

دستور رهبر مبنی بر کنار گذاشتن رحیم مشایی و در صحنه ماندن وی با یک پست من در آوردی ( ریاست نهاد ریاست جمهوری ) نشان از آن دارد که دیگر اراده ی رهبر بالاترین اراده ی موجود کشور نیست . از طرفی سخنان اخیر سردار جعفری که خطاب به مراجع گفته که ساکت باشند نشان از آن دارد که سپاه می خواهد از تمام قدرتش برای کنار زدن هر رقیبی استفاده کند , حتی اگر این رقیب علما باشند . ممکن است بعد از علما این غول زورمند دامن پدر خودش را بگیرد که گفته اند :

یکی بچه گرگ می پرورید********** چو پرورده شد خواجه را بر درید

پس به همین دلیل رهبر در برابر سپاه از آخرین اسلحه ی باقی مانده که بسیج باشد می خواهد استفاده کند . یک غلام عراقی ( و به احتمال زیاد بعثی ) را فرمانده ی بسیج می کند تا گوش به فرمان و آماده ی دفاع از حریم ولایت باشد .

اما از طرفی این ننگ بزرگ که یک عراقی در راس نهادی قرار گیرد که اوج افتخارش دفاع از ایران در برابر تجاوز عراق بوده می تواند لطمه ی سنگینی به این آخرین چاره ی رهبر بزند .

( در آن صورت وضعیتی بر کشور حاکم می شود که دیگر حامیان خارجی همچون آمریکا هم نخواهند توانست در راستای منافع خود نظام را به همین شکل نگه دارند .)

از همه ی این نشانه ها می توان دریافت که پیش بینی یاد شده در حال تحقق یافتن است و جنگ قدرت در رده های بالا کار را به جای باریک کشانده و روشن شدن وضعیت نهایی نظام را نزدیک می کند .

باید صبر کرد و آینده را دید .

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

کدام یک ؟ صراحت یا سیاست شاغلامی ؟


سلام

دوست خوبم مدیر وبلاگ جامعه که همیشه به من لطف داشته اند و جزو معدود بازدید کنندگانی هستند که مطالب وبلاگ را می خوانند در نقد مطلب جدید من : "خلعت جدید برای سردار نقدی" نوشته بودند که لحن مطلب تند است . البته ایشان یک نکته ی دیگر را هم اشاره کرده بودند که سردار نقدی عضو باند هاشمی رفسنجانی هستند و دیگر نمی خواهند که تندروی را ادامه دهند . با وجودی که قراین و شواهد نشان از سرسپردگی کامل سردار نقدی به مقام عظما دارند من در این مورد نظری نمی دهم , چون اطلاعاتم منحصر به اخبار مطبوعات است .

اما در ارتباط با نکته ی نخست : با تشکر فراوان از احساس مسوولیت و راهنمایی های خوب مدیر وبلاگ جامعه می خواستم در رابطه با تند بودن لحن مقاله توضیحات و تفکر خودم را بیان کنم .

درآبان سال 1369 زمانی که نشریه ی گل آقا آغاز به انتشار کرد ما دو نشریه ی طنز دیگر به نامهای طنز و کاریکاتور و خورجین در کشور داشتیم . اما گل آقا نخستین نشریه با رویه ی انتقادی بود . با توجه به سن و سال و نسلی که مرحوم کیومرث صابری فومنی بنیانگذار گل آقا به آن تعلق داشت محافظه کاری بیش از حد یکی از بنیان های فکری ایشان بود .

یکی از مهمترین اصولی که مرحوم صابری به عنوان آموزش برای جوانان مطرح می کرد این بود که صراحت آفت طنز است . مدام این را تکرار می کرد و تیمی به سرپرستی مرحوم مرتضی فرجی در هیئت تحریریه گرد آورده بود که در کنار ممیزی شدید , تلاش می کردند همه ی جوانان را از کار کنار بگذارند تا مبادا کسی در این نشریه اندکی صراحت به کار ببرد و سر و کار صاحبان نشریه به مسوولان بیافتد .

در سالهای پس از ریاست جمهوری خاتمی که درگیریهای سیاسی تشدید شد و با حضور عطاالله مهاجرانی فضای مطبوعات کشور باز شد و تنفس برای دوره ای کوتاه آزاد تر و راحت تر شد لحن مطبوعاتی ها هم صریح تر و تند تر و گویا تر شد و این مقارن با تولد نسلی جدید از مطبوعات با کیفیت بسیار بالاتر از قبل بود . صبح امروز , نشاط , خرداد و بسیاری دیگر کیفیتی از کار مطبوعاتی را به نمایش گذاشتند که تا آن روز در کشور بی سابقه بود . طبعا نشریات طنز کشور هم از این تحول بی نصیب نماندند و نشریاتی همچون توانا از راه رسیدند و با گردآوری تمامی جوانان مستعد کاری فراتر از حد معمول ارایه دادند .

ویژگی مهم این نشریات جدید طنز , صراحت لهجه ی آنها بود و حمله ی بی پرده شان به مشکلات سیاسی و اجتماعی آن روزگار . در این میان اقبال گسترده ی رویه ی جدید در میان مردمد, محافظه کاری امثال مرحوم صابری را به کناری راند و مهجور کرد . تا آنجا که خود مرحوم صابری در سال 81 به این نتیجه رسید که نشریه اش را تعطیل کند .

این واقعه مربوط به سال 81 است و امروز سال 88 . در آن زمان هنوز محمد خاتمی رییس جمهور ایران بود و همه چیز در کشور در روال نسبتا معقول و معمول یک نظام سیاسی در جریان بود . امروز که همه چیز از حالت عادی خارج شده و دیکتاتوری نظامی سپاه چهره ای مشابه کشورهای کوچک و بی نام و نشان آمریکای جنوبی مانند گینه و گویان به کشورمان داده است آیا جایی برای پرده پوشی و محافظه کاری باقی مانده ؟ در شرایطی که چند سال تلاش مرحوم صابری برای حفظ تئوری محافظه کاری اش ( به قول خودش سیاست یکی به نعل یکی به میخ ) در 7 سال پیش با شکست کامل مواجه شد آیا شایسته است که امروز ما عقب گردی به 19 سال پیش داشته باشیم ؟ آن هم در شرایطی که سرعت و شدت وقایع سیاسی در کشور تا این حد زیاد شده است ؟ وقتی نظام با این صراحت رودر وری خواست مردم می ایستد و هر کس را که کوچکترین اعتراضی بکند یا می کشد و یا در کهریزک و اوین جسما و روحا نابود می کند و آبرویشان را هم می برد آیا مجاز است که ما در لفافه حرف بزنیم و با گوشه و کنایه اشاره ای به مشکلات و خواسته هایمان داشته باشیم ؟

آیا شایسته نیست که با زمان حرکت کنیم و در سال 2009 زندگی کنیم ؟ آیا دیگر زمان امثال مرحوم صابری دیگر سپری نشده ؟

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

خلعت جدید برای سردار نقدی


سلام

سمت جدید سردار نقدی مبارک باد .

ایشان که در جریان نبرد با دولت خاتمی رشادتها از خودش نشان داده بود چنان افراط کرده بود که دیگر همفکرانش هم نمی توانستند از او حمایت کنند در شرایط بحرانی فعلی مجددا به کار فراخوانده شد تا از تجربیات ارزنده و سوابق درخشانش به خوبی استفاده شود . گویا بسیج در اعتراضات پس از انتخابات آنطوری که مقام عظمای ولایت دوست داشته اند قاطع و کوبنده و کشنده ظاهر نشده و با آمدن سردار نقدی قرار است این روح به بسیج تزریق شود .

نکته ی جالب در این انتصاب نمایش شمشیر در روی لباس است . نظام می خواهد به مردم نشان دهد که به هیچ عنوان به دنبال حل مسالمت آمیز بحران و پایان مشکلات نیست و می خواهد همه بدانند که تنها چیزی که در ایران حکومت می کند زور است و بس . به قول مرحوم مشیری : زبان آتش .

گویا توهم قدرت بسیار فراتر از حد تصور در میان مسوولان رده بالای کشور ریشه دوانده . همه ی حرکات اینها نشانگر آن است که کشور صرفا با تکیه به نیروی سپاه و بسیج اداره خواهد شد و هیچ بویی از بهبود اوضاع معیشتی مردم و مدیریت کشور هم به مشام نمی رسد .

شخصا احساس می کنم که نظام تصمیم گرفته که در کنار توافق با آمریکا با حرکات تحریک آمیزی نظیر انتصاب سردار نقدی یکبار برای همیشه از شر همه ی مخالفان خلاص شود .

همانگونه که در سال 67 پس از توافق با قدرتهای بزرگ برای پایان جنگ با عراق مجوز برخورد با مخالفان را گرفتند و در عرض چند روز هزاران مجاهد یا متهم به مجاهد بودن را در زندانهای سراسر کشور از دم تیغ گذراندند .

امروز هم تئوری حاکمیت این است که هم اکنون که در آستانه توافق نهایی و برقراری رابطه با آمریکا هستیم می توانیم به عنوان امتیاز از آنها مجوز برخورد با مخالفان را گرفته و مجددا برای 20 سال خودمان را بیمه کنیم . پس از این 20 سال هم رهبر عوض شده و رهبر جدید باید خودش تدبیر بقا را بکند .

شاید همه چیز به همین منوال پیش برود و برنامه ریزی های نظام همگی محقق شده و به بار بنشینند , اما شرایط امروز با شرایط آن روزگار یک تفاوت اساسی دارد . دنیای امروز دیگر دنیای بسته ی سال 67 نیست که مردم فقط روزی 6 ساعت شبکه ی 1 و 5.5 ساعت شبکه ی 2 سیما را به عنوان تنها منبع خبری و اطلاعاتی و سرگرمی خود داشته باشند و آگاهی شان منحصر به گفته های تلویزیون و شایعات باشد .

از طرفی در سال 67 حکومت با گروهی به نام مجاهدین خلق طرف بود که از همه نظر در اقلیت قرار داشتند و پس از سالها درگیریهای خیابانی و ترور و بمب گزاری و انفجار و چه و چه مطلقا منفور مردم بودند . کسانی که صرفا به دنبال قدرت سیاسی بوده و حکومت را از آن خود می دانستند .

اما امروز مردمی به جان آمده از سختی ها و فشارهای زندگی , نابودی همه ی بنیان های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی , تحقیر و توهین مداوم و نداشتن هیچ چشم انداز روشنی برای زندگی خود و فرزندانشان هستند که بدون هیچ خشونتی به دولت اعتراض می کنند .

دیگر نمی توان اینها را از دم تیغ گذراند و برای مردم قصه هایی از خطرناک بودن این جماعت گفت . چون اینها خود مردم هستند . امروز اگر نظام پارازیت های مرگ بار بر فضای شهر می پراکند بسیجی و غیر بسیجی همه با هم در خطر سرطان قرار خواهند گرفت . اگر سردار نقدی و ابواب جمعی اش بخواهند مردم را قلع و قمع کنند پسر عموها و برادران و دوستان و همسایه های خودشان را هدف قرار داده اند .

درست است که نظام برای حفظ قدرتش تا آخرین لحظه مقاومت خواهد کرد , اما کارش هم بسیار دشوار تر از سال 67 خواهد بود و نهایتا تعداد مردم از تعداد گلوله های آنها بیشتر خواهد بود .

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

آبرو و عزت ما در خاک روسیه


سلام

در خبرها آمده بود که دولت حاضر شده است که غنی سازی اورانیوم را به خارج از ایران ( خاک روسیه ی جنایتکار عزیز ) منتقل کند .

معنی این خبر این است که تمام سالهای گذشته که ا.ن با لجاجت و سرسختی اصرار داشت بر خلاف تمامی منافع و مصالح مردم ایران عمل غنی سازی را آنهم در ابعاد تولید بمب اتم و نه در اندازه ی نیروگاه هسته ای ادامه دهد راه به بیراهه و نا کجا آباد بوده و اکنون نظام متوجه شده است که اشتباه کرده .

4 سال سخت ترین شرایط برای مردم رقم زده شد و بیشترین حجم لطمات اقتصادی و اجتماعی و جهانی به مردم ایران و آبرویشان وارد شد تا کشور بتواند برخلاف خواست تمام دنیا اورانیوم غنی کند . امروز پس از 4 سال رییس جمهور شجاع و مبارز اعلام می کند که غنی سازی در ایران متوقف و به روسیه منتقل میشود . یعنی تمام این 4 سال عذاب و سختی مردم دود شده و به هوا رفته است .

یعنی کشک . یعنی طرفداران سینه چاک ا.ن بدانند که تا چه حد در نوشتن یادگاری بر دیوار این فرد اشتباه کرده اند . یعنی کلاهشان را بالاتر بگذارند .

یعنی شش سال قبل که خاتمی فرآیند غنی سازی برای تعامل بهتر با دنیا متوقف کرد کار درستی کرده بوده .

این بود سرنوشت همه ی عزت و سربلندی ایران که خلاصه شده بود در غنی سازی اورانیوم .

اگر نمی دانید بدانید که اینها راههای بدست آوردن دل دوست هستند . یعنی برادر اوباما . وگرنه روسیه که سالهاست ما را در قواره ی یک گاو بزرگ می دوشد .

در تاریخ 21 شهریور مطلبی نوشتم با این عنوان : "اوباما و بقای دولت ایران" . در آن توضیح دادم که از قراین و شواهد پیداست که اوباما می خواهد ا.ن را به هر قیمتی شده نگه دارد . چون وجود او برکات زیادی برای قدرتهای بزرگ دارد . امروز با انتشار این خبر نظر همراهی اوباما و ا.ن تایید شد .

مشخص است که ضعف و انحطاط ما کاملا به نفع قدرتهای بزرگ است و اگر ما با ثبات و قوی باشیم آنها نگران خواهند بود . پس عامل انحطاط و نابودی را حمایت می کنند تا بماند و منشا خیر و برکت باشد برای مردم آنها . ( ما از بین رفتیم فدای سرشان ) .

حالا من مانده ام معطل که چرا باید میلیاردها دلار خرج می کردیم و تمامی بنیان های سیاسی و صنعتی و اقتصادیمان را نابود می کردیم تا بفهمیم که نباید بر خلاف خواست قدرتمندان کاری انجام دهیم ؟

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

موسوی ثابت می کند




















سلام

این جملات موسوی را بخوانید :

"مردمی که می‌خواهند سرپای خود بایستند باید از نخستین قدم‌هایی که به ناکامی‌‌شان می‌انجامد بابیشترین دقت‌ها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌ گونه تلقی کنید."

دو روز نخست اعتراضات مردمی با سکوت نسبی موسوی و کروبی همراه بود تا در 25 خرداد همراهی این دو نفر با مردم اعتراضات را وارد مرحله ای نو کرد .

در پی آن در زمانی که مقام عظمای ولایت در سخنرانی خود ا.ن را تایید کرد و از همه خواست به تقدیرشان که ریاست ا.ن است گردن بنهند به پدرم گفتم موضع گیری موسوی تعیین کننده ی سرنوشت همه چیز است . هم سرنوشت جنبش سبز و هم سرنوشت خود موسوی . اگر بپذیرد و سکوت کند برای همیشه محو خواهد شد و دیگر نامی از او به نیکی نخواهد رفت . اما اگر بماند جاودانه خواهد شد . موسوی و کروبی ماندند و بزرگ شدند .

پس از این جریان متاسفانه سرشت انسان پرست ما ایرانیان جنبش سبز را باز هم به همان مسیر خطرناک همیشگی برد . بت سازی و انسان پرستی . نام موسوی کلمه ی رمز و ورد زبان همه شده بود . چندی پیش برای یکی از دوستان وبلاگ نویس سبز که نوشته بود : "به خاطر موسوی سبز خواهیم ماند" کامنت گذاشتم که : "به خاطر خودمان و به خاطر ایران باید سبز بمانیم . وگرنه موسوی هم یک ایرانی است ."

امروز با خواندن جملات بالا احترامم به شخصیت موسوی چند برابر شد . او نشان داد که دغدغه اش فراتر از موقعیت و حق خودش است . مانند هر ایرانی دلسوز تکریم خودش را انکار کرد و یادآوری کرد که آزادی و سرافرازی و آسایش مردم مهم است , نه این که چه کسی رییس جمهور شود .

اگر در آن سو ا.ن می گوید که : "وقتی صحبت از نخبگان می شود , خب , ا.ن هم یکی از این نخبگان ... ( تامل پرسشی ) چی ؟ هست " , در این سو کسی هست که در مقابل تبریک سالروز تولدش می گوید جنبشتان را به انسان پرستی آلوده نکنید .

انصافا که موسوی با این حرف برای چندمین بار ثابت کرد که لیاقت جایگاه فعلی اش را دارد . خرد گرایی و منطق تنها راه نجات ماست و اگر قرار باشد که این جنبش رهبری داشته باشد خردگرایی چون موسوی شایستگی این جایگاه را دارد .

پس بیاییم و به همه ی حقوقی که در تمام این سالها از ما گرفته شده فکر کنیم و نه آنچه که در انتخابات روی داده . تلاشمان برای آزادی ایران باشد نه برای بالا بردن موسوی و کروبی و خاتمی و امثال اینها .

به امید پیروزی و آزادی

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

لطیفه


سلام

دیشب با یکی از دوستان درد دل می کردم که شرایط اجتماعی و روحی مردم چنان خراب شده که ملتی که حتی در سنگین ترین مصیبتها ( مثل زلزله ی بنیان کن بم ) مدام جوک و لطیفه می ساختند الان ماههاست که نتوانسته جوک جدید بسازد . دقت کرده بودید که دیگر مدتهاست که جوک جدیدی نمی شنوید و آن جریان مداوم لطیفه سازی در همه ی مناسبتها متوقف شده است ؟ این نشانه ی خوبی نیست . نشانه ی دلمردگی و خستگی است . نشانه ی ناامیدی است . نشانه ی دلزدگی و افسردگی است .

توجه بکنید , خواهید دید که خنده های از ته دل دیگر خیلی کم شده اند و مردم دیگر شاد نیستند . کاش روزی خنده و شادی و رضایت به مردم کشور من برگردد . کاش دوباره , روزی یک جوک جدید بشنویم و از ته دل قهقهه بزنیم . کاش اینقدر نگران فردایمان نباشیم . کاش ...

امروز برخلاف ماههای گذشته بلاخره سنت یاد شده شکسته شد و 3 جوک جدید با محوریت سخنرانی دکتر محمود , رییس جمهور محبوب و صاحب آرای قاطع مردم !!! در مجمع عمومی سازمان ملل رسید . خیلی خوشحال شدم . خواستم که شما را هم در این خوشحالی شریک کنم . به قول صادق هدایت مرحوم "گاس هم" که شنیده باشید . به تکرارش می ارزد . بخندید و دیگران را هم بخندانید . ( با تشکر فراوان از دوستانی که این جوکها را فرستادند ) .

1 ) در جريان سخنراني احمدي نژاد در سازمان ملل،،، رييس سازمان ملل: آقاي احمدي نژاد اين كليد رو بگير حرفات كه تموم شد چراغارو خاموش کن در رو هم قفل كن برو .

2 ) محمود به رهبر : تا «بسم اله» گفتم معجزه شد و يه هاله نوري اومد و آدمها تبدیل به صندلی شدند .

3 ) دفتر ریاست جمهوری اعلام کرد، احمدی نژاد به پیروی از امام علی که در تنهایی برای چاه درد دل می کرد، در مواقع تنهایی به مجمع عمومی سازمان ملل پناه می برد و برای صندلی ها درد دل می کند .

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

نخبه میری





































سلام

امروز شنبه 4 مهرماه از سال نه چندان خوش یمن 88 , استاد بزرگ موسیقی ایران پرویز مشکاتیان را در نیشابور به خاک می سپارند . بهت و ناراحتی که از شنیدن خبر مرگ او مرا فراگرفت توصیف شدنی نیست . چون مدتها با کارهای او و بویژه دو چهارمضراب سنگین و زیبایش در دستگاه سه گاه مانوس بودم و تا حدودی وسعت استعداد و دانش بالا و ذوق بسیارش را می توانستم درک کنم . بویژه احترام من به او چند برابر شد در زمانی که پس از مرگ ایرج بسطامی در یک برنامه ی تلویزیونی در بیان جایگاه هنری مرحوم بسطامی گفت : "من می خواستم مرحوم بسطامی کاری جدید بکند . سبکی جدید بیافریند و خودش باشد . اگر قرار بود همان راه استاد شجریان را ادامه دهد که استاد خودشان در آن جایگاه به کمال بودند . او هم به خوبی خواست مرا درک کرد و با تلاش زیاد سبکی جدید را خلق کرد و بسیار هم موفق بود . " این که جملات آن مرحوم پس از گذشت حدود 6 سال به این وضوح و مو به مو در خاطرم مانده علتش این است که مشکاتیان پس از سالها سابقه ی مشاجره و درگیری و کشاکش خانوادگی با استاد شجریان چنین با انصاف و احترام آنگونه که شایسته ی دو هنرمند بزرگ است یاد کرد . همان روز به پدرم زنگ زدم تا خبراین برنامه را به او بدهم که پبش دستی کرد و گفت : دیدی ؟ دیدی که چطور از استاد شجریان گفت ؟

آنروز مشکاتیان بیش از شجریان و مرحوم بسطامی , خودش را بزرگ کرد . وقتی که از مرحوم استاد قوامی در رابطه با راز پیش رفت در موسیقی پرسیدند پاسخ داد : اخلاق , اخلاق , اخلاق .

مردن امثال مشکاتیان مرگ یک شهروند نیست که آنهم دردناک است . اما ضایعه ای که نبود اساتید و بزرگان هر رشته به جامعه وارد می کند بیش از مرگ یک شخص است . مشکاتیان با توجه به سن کمش می توانست تا سالهای سال منشا اثر باشد . اگر شرایط ناگوار حاکم بر جامعه امثال او را با انواع ناراحتی ها و مشکلات و پریشانی های روانی به کنجی نراند . مشکاتیان به شدت افسرده بود . در خبر خبرگزاری ایرنا آمده بود که مشکاتیان ریاست یک گروه موسیقی را بر عهده داشت که به علت کم کاری او از هم پاشید . کم کاری او آیا از تنبلی ناشی می شد و یا از موسیقی دلزده شده بود ؟

آیا دلیلی جز شرایط پلید حاکم بر اجتماعی ناسالم می تواند هنرمند بزرگی چون مشکاتیان را خانه نشین و عزلت گزین کند ؟

در کنار نابودی تمامی سرمایه های مادی و خدادادی همچون نفت و گاز و معادن و منابع طبیعی و از بین رفتن تمامی اندوخته های سالهای قبل و رفتن آبرویمان در سطح دنیا و تاراج تمامی افتخارات گذشته و دزدیده شدن نام شعرا و دانشمندان سالهای قبلمان توسط کشورهای همسایه و عربی شدن خلیج فارسمان و ... باید شاهد از دست رفتن بزرگان و اساتید رشته های مختلفمان هم باشیم که از فرط بی اعتنایی و محدودیت و فشارهای گوناگون یکی پس از دیگری از سطح جامعه محو شده ویکی یکی از میانمان می روند .

خدا به دادمان برسد انشااله . وگرنه ... .

تصنیف "وطن من" از ساخته های پرویز مشکاتیان با آواز مرحوم ایرج بسطامی و شعری از ملک الشعرای بهار ( اگر اشتباه نکنم ) را که بسیار مناسب حال و روز امروزمان است از این آدرس دانلود کنید . (حجم 1.3 مگابایت )

وطن من

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

تاریخ , لعنت الله علیه






























سلام

تحول در کتابهای تاریخ مقاطع مختلف تحصیلی در پی بیانات گهربار مقام عظمای ولایت مبنی بر مسئله ساز بودن علوم انسانی و لزوم حذف آنها از مواد درسی و رشته های تحصیلی دانشگاهها روی خواهد داد . بر اساس این طرح نامها و زندگی شاهان ( یعنی تاریخ سیاسی ایران ) حذف شده و چهره های علمی کشور تدریس می شوند .

البته تغییر کتابهای تاریخ چیز تازه ای نیست و از روزی که من به خاطر می آورم همواره رهبران از محتوای کتابهای تاریخ نالیده اند و شکایت خودشان را به تیغ حذف و سانسور و تغییرات ناجوانمردانه آراسته اند .

امروز هم همان روند آشنای سابق تکرار می شود . اما اینبار چیزی که متفاوت است این است که استبداد کمر به قتل تاریخ سیاسی این سرزمین بسته است و معتقد است که باید تاریخ زندگی چهره های علمی آموزش داده شود .

حال این پرسش بوجود می آید که : کدام چهره ی علمی ؟ در این که پس از قرون 3 و 4 هجری ما با درخشش فرهنگی و علمی مواجه شدیم و دانشمندان و ادبای بزرگی به دنیای آن روز معرفی کردیم هیچ شکی ندارم . اما اینها هیچ کدام چندان به مذاق نظام ولایت محور جمهوری اسلامی خوش نمی آیند . مثلا تاریخ زندگی ریاضی دان بنام کشور , خیام را می خواهند آموزش بدهند ؟ اویی که گفت :

از جمله ی رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید راز

هان بر سر این دو راهه از روی نیاز

چیزی نگذارید که نمی آید باز

یا مثلا زکریای رازی را می خواهند بیاموزانند ؟ اویی که حتی ادعای مسلمانی هم نداشت . کاشف الکل بود و برای تمام طول تاریخ مورد ستایش الکل دوستان ؟ نبوت و وحی را نفی می کرد و می گفت انسانی که عقل دارد نیازمند راهنمایی انسان دیگری نیست .

یا ابوعلی سینا که در تفکرات فلسفی اش پیروی خاصی از اسلام نداشت و کارش به جایی رسید که حتی به کفر و الحاد هم متهم شد ؟

آیا فردوسی را ( با فرض اینکه بزرگان فرهنگی هم در این دایره ی تنگ لحاظ شوند ) می خواهند تدریس کنند که در گفتار اندر آفرینش عالم شاهنامه به وضوح هرچه تمامتر بیش از 850 سال قبل از داروین جریان تکامل را به عنوان آغاز جهان ذکر می کند :

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

بدان تا توانایی آمد پدید ( انرژی به عنوان نخستین آفریده ی یزدان جهان آفرین )

و در انتها فقط برای آنکه نامی از عقاید اسلامی هم آورده باشد می گوید :

شنیدم ز دانا دگرگونه زین

چه دانیم راز جهان آفرین

خلاصه به هر کدام از چهره های مطرح علمی و ادبی و فرهنگی این سرزمین که بنگریم اثری از تکذیب ولایت مداران و ذوب شدگان در ولایت خواهیم دید . پس دوستان آموزش و پرورشی چه چیزی می خواهند آموزش دهند که دل "مقام" شاد شود ؟

کلید این پرسش در برنامه ی قدیمی و آشنای تقویم تاریخ رادیو است . هر کدام از روزهای سال که شما رادیو را در ساعت پخش این برنامه روشن کنید و آن موسیقی پر سر و صدای دیرآشنا و صدای بم مجری را بشنوید خواهید دید که در کنار هر یک سالروز معقول مثل آغاز جنگ جهانی دوم و یا تولد لویی پاستور و یا قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ بر روی سطح ماه حداقل تاریخ تولد و مرگ 3 محدث بزرگ را هم ذکر می کنند .

"امروز مصادف با 635 سالگرد وفات شیخ فلان الدین بهمان آبادی محدث بزرگ قرن نهم هجری است . او صاحب تالیفات بی شماری در زمینه های علم الحدیث و حدیث العلم است که فقط 2 صفحه از آنها باقی مانده است ."

به عنوان چهره های مطرح علمی کشور هم از دانشمندان جوان هسته ای کشور می توانند نام ببرند . مانند همان دختر 16 ساله ی شیرازی که با قابلمه عمل غنی سازی اورانیوم را در زیرزمین خانه شان انجام داد و مانند ماری کوری تحت تاثیر تشعشع اتم ناپایدار اورانیوم غنی شده هم قرار نگرفت . می گویند سرعت دستش به حدی بود که توانست با هم زدن اورانیوم 239 با خلوص پایین ( بوسیله ی ملاقه ) در قابلمه , اورانیوم 235 با خلوص بالا در حد کلاهک هسته ای تولید کند . چنان خلوصی که هیچ سانتریوفوژی تا کنون به آن دست نیافته .

از این دست دانشمندان بسیجی کم نداریم که در کتابهای تاریخ می توان به بچه ها تدریسشان کرد .

امثال نواب صفوی و آیت الله کاشانی و غیره هم که کم نداریم . پس ابدا نگرانی بابت محتوای کتابهای درس تاریخ در آینده نخواهیم داشت .

شما هم هموطن نگران محتوای کتابهای تاریخ نباش .

** عکس : کتاب قانون ابوعلی سینا

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

نابودی توهم محبوبیت































سلام

یکی از بزرگترین برکات جنبش سبز این بود که چشمان ولی امر مسلمین جهان و اطرافیانش را به حقیقتی تلخ کاملا گشود و آن میزان محبوبیت اینان در میان مردم جامعه بود .

تا الان همواره مقام عظمای ولایت معتقد بودند که برخلاف تمامی مشکلات موجود , به دلیل جایگاه اعتقادی خود ساخته شان در میان طیفی از مردم به هر حال محبوبیت دارند . تصور می کردند که به هر روی حرف و فتاویشان میان مردم در رو دارد و همیشه می توان روی بخشی از مردم به عنوان حامیان ولایت حساب کرد.

یکی از مهمترین برکات جنبش سبز این بود که به تمامی کسانی که توهم یاد شده را در ذهن خود می پروریدند ثابت کرد که خیر , محبوبیت که سهل است حتی ذره ای حرف شنوی هم وجود ندارد .

شاید گروهی بگویند که به هر حال در بدترین حالت ا.ن 8 میلیون رای که داشت . بله , ایشان حدود 8 میلیون بنا بر یک اعلام غیر رسمی رای داشت اما به چه ترتیب ؟ اینها کسانی بودند که با گرفتن پول نقد , سهام عدالت , ارزاق عمومی به عنوان هدیه , سیب زمینی رایگان و اضافه حقوق و امثال اینها به ا.ن رای دادند . 8 میلیون که سهل است . 28 میلیون هم که به این شکل به ایشان رای میدادند باز هم در شمار نمی آمدند . چرا که کسی به عنوان هوادار در شمار می آید که بر حسب احساس وظیفه و احساس مسوولیت و نه برای رفع نیازهای مالی قدم به صحنه بگذارد . نظیر شجاعانی که در روز 27 شهریور برغم تمامی جنایات ماههای اخیر نظام آنگونه جسور و بی باک به خیابانها ریختند و قدرت خودشان را نشان دادند . وگرنه کسی که 200 هزار تومان نقد بگیرد که به ا.ن رای بدهد ( اتفاقاتی از این دست در روستاها زیاد افتاد ) در صورت فراخوان رهبری با خود محاسبه می کند که آیا این مبلغ به حضور در درگیری که ممکن است به قیمت جانش تمام شود می ارزد یا نه ؟ نگفته پیداست که این افراد محاسبه گر و سود جو هرگز وزنه هایی قابل اتکا نیستند .

پس اکنون نظام کاملا می داند که دیگر هیچ جایگاهی در میان مردم ندارد و آن دسته که اهل تفکرند همگی مخالف نظام هستند ( آندسته هم که فکر و نظری در این باره ندارند که خنثی و منفعل هستند . ) .

دیگر گفتمان , گفتمان فریب و نیرنگ نیست . گفتمان زور است . توان نظامی و انتظامی .

به همین دلیل است که دیگر از سخنرانی و مصاحبه ی چهره های سیاسی و مذهبی مطرح کشور ( همان روال آشنای سالهای گذشته ) کمتر اثری می بینیم و بیشتر سخنرانی ها و مصاحبه های کسانی در جریان است که در سالهای گذشته در سکوت مطلق بودند .

مانند فرمانده ی سپاه , فرمانده ی بسیج , فرمانده ی ناحیه ی انتظامی تهران بزرگ , فرمانده کل نیروی انتظامی و ... . این افراد مصاحبه می کنند تا بکویند اگر کسی خلاف میل ما رفتار کرد با او چه می کنیم . در گذشته چهره های تاثیر گذار می آمدند و مردم را به حمایت و همراهی نظام تشویق می کردند . ولی امروز دیگر نظامی ها و شبه نظامی ها و دست اندرکاران قضایی , فضای رسانه ای کشور را در اختیار گرفته اند برای تهدید و تخریب .

به نظر من همین تئوری زور هم باطل است . چون به هر حال آن پاسدار , آن بسیجی و آن انصار حزب الله مگر از کجا آمده اند ؟ از همین مردم هستند . بخواهند بکشند باید دوست و پسرعمو و دختر همسایه و دبیر سابق دبیرستان و همشهری و هموطنشان را بکشند . یک , دو , ده نفر را که کشتند ناگاه به فکر می افتند که چرا ؟ برای چه ؟ به چه قیمتی ؟

این گونه بود که وقتی در سال 57 درگیری ها شدید شد عده ای در خیابانها کشته شدند , اما در کوتاه زمانی تمامی ارتشی ها و شهربانی چی ها اسلحه ی خود را تسلیم کرده و به مردم پیوستند و آنکسی که به نیروی نظامی اتکا داشت نه به مردم , ناچار شد که روزهای پایانی عمرش را با درد و بیماری آواره ی دنیا شود و همچون سلطان محمد خوارزم شاه زار بزند که : "از چندان ممالکی که تصرف کردم امروز چند زرع باقی نمانده است تا در ان به آسودگی بمیرم ؟ "

**پی نوشت :

ضمنا دیروز ضایعه ای بزرگ به جامعه ی موسیقی ایران وارد شد و پرویز مشکاتیان در سن 54 سالگی دنیا را وداع گفت .

لطفا به هر زبانی که مومنید برای روح این هنرمند بزرگ درخواست آمرزش و آرامش کنید .

روحش شاد و صد حیف که به این زودی رفت .