این مطلب زیبا را از سایت فلسفه بخوانید : |
امروز این نوشتۀ علی مطهری را میخواندم که به رئیس قوۀ قضاییه نوشته بود. او از رئیس قوۀ قضاییه خواسته بود که قاتل مرحوم شهید محسن روحالامینی را معرفی کند. اگر قاتل فلان و فلان را معرفی کردند، قاتل این یکی را هم معرفی میکنند! اما پیش از هرچیز خوب است از این آقا پرسیده شود، چرا فقط او؟ چون پدرش «از خدمتگزاران به حکومت» بوده است؟ یا چون «بدجوری» به فتل رسیده است؟ یا چون خلاف «عدالت» بوده است؟ یا چون خلاف «دین» بوده است؟ یا چون او پسر «خوبی» بوده است؟ کدام یک؟ در این ۳۰ سال نه، در این چندسال نه، در این چندماه نه، در همین چندروز چند جنازه به همین صورت تحویل داده شده است؟ چرا نمیخواهید قاتلان آنان نیز معرفی شوند؟ مگر در «نظام» شما، در «دین» شما، در «اندیشۀ» شما انسانها برابر نیستند؟ مگر «حق» و «عدالت» معنای یکسانی برای همه ندارد؟ از قضای پروردگار جوانی بیگناه و دلیر، اما از خاندانی معتبر، به شهادت رسید تا گواهی باشد بر بیعدالتی «دستگاه بگیر و ببند» (ما نه نیروی انتظامی داریم، نه قوۀ قضاییه یا دادگستری، این چیزها متعلق به ممالک راقیه است که ما بیخودی نام اینها را برداشتهایم و برای خودمان ترجمه کردهایم) «نظام» خود «مقدس» خواندۀ کشور ما. اول انقلاب رسم بود که میگفتند شبها وقتی بیرون میروی، مواظب باش، چون این بسیجیها که تفنگ دارند، «اول میزنند، بعد میپرسند». طولی نکشید که باز بیشتر معلوم شد، آن وقت گفتند: «اول میکُشند، بعد میپرسند». در تمامی این سالها کم نبودهاند کسانی که با همین رویهها به زندان رفتهاند، شکنجه شدهاند، به قتل رسیدهاند، یا ناگزیر از مهاجرت از کشور شدهاند، در ماجراهای سال ۶۰ کم نبودند عابران بیاعتنایی که در تظاهراتهای خیابانی دستگیر شدند و به سه سوت اعدام شدند. میخواهید بدانید یکی از آنها که بود؟ یکی از آنها فرزند مرحوم دکتر جواد حدیدی، استاد زبان فرانسه و رئیس دانشکدۀ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، بود. پسر دبیرستانی او در یکی از همان روزهای شلوغ از دبیرستان ابن یمین به خانه برمیگشت که ربوده شد و دیگر به خانه برنگشت. پدرش تا آمده بود بداند که پسرکش کجاست، جنازهاش را به او داده بودند. دکتر حدیدی دیگر نتوانست در مشهد زندگی کند، خود را بازنشسته کرد و به تهران آمد. او چند سال پیش از بیماری سرطان درگذشت، در حالی که سالها داغ فرزندش را بر دل داشت. از این ماتمها بسیار است. باشد تا روزی که گورها گشوده شوند و سخن بگویند. به کدام گناه؟ آن روزها بسیاری شاید میگفتند، «جنگ است»، «حکومت تازهکار است»، و «گروهها مقصرند»، و .... اما امروز چطور؟ بعد از سی سال چگونه است که ما هنوز «حق تظاهرات، حق اجتماع، حق سخنرانی، حق انتخاب نداریم؟». چه چیزی یا چه کسی این همه حق به حاکمان ما داده است که برای ما هیچ حقوقی قائل نباشند؟ هر وقت خواستند بگیرند، هروقت خواستند رها کنند، هرچه خواستند با هرکس بکنند، و تازه مسؤولیت هیچ چیز را هم به گردن نگیرند؟ آیا از مردم شرم میکنید و از خدا شرم نمیکنید؟ واقعیت این است که بعد از سی سال هنوز در آغاز راهیم. ما نه تنها هرآنچه را به واسطۀ نظام قدیم و پیشرفت مدنی تاریخی به دست آورد بودیم، از دست دادهایم، بلکه صدسال نیز به عقب بازگشتهایم، ما تازه باید برگردیم به «مشروطه». تازه باید شعار «قانون» سر دهیم، و خواستار تأسیس «عدلیه» شویم. آیا خندهدار نیست که ما در جامعهای زندگی میکنیم که مراجع دینی و متدینانش نگران کنار هم نشستن و صحبت دختران و پسران در دانشگاه و کوچه خیاباناند، اما هیچ وقت نمیپرسند چگونه مردان خشن نظامی دستگاههای امنیتی حق دارند زنان و دختران جوان را دستگیر کنند و با خود به جاهایی ببرند که هیچ زنی در آنجا نیست، مگر خود زندانی؟ چگونه است که گرفتن دست دختری نامحرم جرم است و گناه، اما سیلی زدن و لگد زدن و حتی تجاوز به او مباح، وقتی گزمگان و شحنگان حکومت چنین کنند؟ چگونه است که آنان این همه نگران توهین به فلان و فلاناند، اما مردم باید هرروز این همه توهین از فلان و فلان بشنوند؟ و دم برنیاورند. آیا این همه غیر از این است که حاکمان ما هیچ حقی برای مردم قائل نیستند، تا جایی که آنان افرادی تک و تنها و محروم از قدرت باشند؟ آنان فقط وقتی به مردم سر فرود خواهند آورد که مردم را قوی ببینند. اما کجاست آنجایی که مردم میتوانند قدرت خود را نشان دهند؟ منبع : |
۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
عدالت برای همه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
سلام و مرک بر این زورگویان که خاک وطن رو به اشغال در آورده اند.
هر آمدنی رفتنی هم دارد. به امید پیروزی
من شما رو لینک کردن و ممنون که به من سر زدین.
ارسال یک نظر