۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

فیل و آهو , مقاله ای از مسعود بهنود











این هم یک مقاله ی بسیار جالب از مسعود بهنود که اگر چه که چند روز قبل منتشر شده اما چون مربوط به یک بحث تاریخی است بیات نشده .

فیل و آهو

قراردادهاي گلستان و ترکمنچاي بود يا جنگ هاي ايران و روس، داغ جدا شدن بخش بزرگي از شمال غربي کشور بود يا غرور و بدرفتاري روس ها و بلاهايي که در دو مقطع بر سر آذربايجاني ها و خراساني ها آوردند، شايد هم رفتار پرتبختر امثال گريبايدوف و قلي اف بود، يا فقط همسايگي و آن وصيتنامه پطر که مي خواست سربازانش پاي خود را در آب هاي گرم خليج فارس بگذارند. روزگاري پي ير ترودو نخست وزير کانادا با اشاره به همسايگي شان با امريکا گفته بود فقط ما درد همخوابگي فيل و آهو را مي دانيم.

واقع اينکه تا 30 سال پيش که امريکا وارد جغرافياي سياسي ايران شد و شيطان بزرگ شد، اين روس و انگليس بودند که چنان زخم شان با جان و تن ها آشنا بود که ايراني ها دو قرن دنبال سومي مي گشتند که بلکه از دست اين دو نجات شان دهد. گاه سر در پي آلمان بودند و گاه فرانسه، در زمان هايي عثماني بود و بالاخره امريکا.

تاريخ ديپلماسي ايران از زماني که از ابهام افسانه بيرون آمده در اين چالش خلاصه بوده است؛ يعني بعد از کشته شدن آقامحمدخان قاجار که داشت نقشه ايران را در شمال غرب کش مي داد تا برخلاف نظر پطر، ايراني ها به بندر پوتي برسند.

و در تمام اين دوران ترس از انگليسي ها دروني بوده و به افسانه هايي آميخته که گاه خود انگليسي ها بادش مي دادند و نانش را مي خوردند. آنان اگر قائم مقام و اميرکبير و تيمورتاش را هم به قتل رساندند باري به دست شاهان ايران بود، گاهي در مراسم عزاداري کشتگان خود شرکت هم کردند. اما روس ها خشن تر و شفاف تر عمل کردند. و به جز دو دوره جنگ با عباس ميرزا، در موقعيت هاي مختلف صاف در سينه ايراني ها ايستادند. پس چه عجب اگر در آغاز قرن بيستم هنوز باشند کساني که وقتي سخن از روس ها مي رود، کهير مي زنند. هنوز زنان سالخورده خراساني زنده اند که فرداي سوم شهريور 1320 پدران و برادران شان از ترس بلشويک ها آنها را به غار و زيرزميني بردند و محبوس کردند؛ عملاً زنده به گور. مي گويند هنوز اثر گلوله هاي توپ شان به گنبد طلا هست. و هنوز آن تکه خالي است در گنبد امام رضا که کندند و بردند.

اين ترس از روس که روزگاري موجب جدال هاي وسيع بين روسوفيل ها و انگلوفيل ها در صحنه سياست داخلي هم شده بود که دولت مي بردند و مي آوردند، تنها کوتاه زماني ريخت آن هم به روزگار انقلاب کبير و روي کار آمدن لنين بود که امثال ملک الشعرا و نيما دل بسته حکومت شورايي و لنين شدند. و دنباله همين خط رسيد به حزب توده و دل بستن اکثر هنرمندان و روشنفکران به آرمانخواهي هايي که دير نماند.

تا بداني اين نگراني و فوبيا چه اندازه پايدار است، کافي است سرگذشت سه تن از باکفايت ترين رجال ايران به ياد آورده شود که تنها و تنها گناه شان اين بود که زبان روسي مي دانستند.

تيمورتاش وقتي در 55 سالگي به دستور رضاشاه به آن سبعيت کشته شد به گفته دوست و دشمن از باکفايت ترين رجال ايران بود که از عهده دفاع از حقوق کشور در سخت ترين موقعيت ها برمي آمد. بعد از اينکه انگليسي ها به جهت مذاکرات نفت قصد انهدامش را کردند و مقاله يي در تايمز لندن چاپ شد که به منزله صدور فرمان اعدام وي بود، از فکر اينکه يکي از همکلاسانش در زمان تحصيل در سن پترزبورگ غکه به خدمت لنين درآمده و کميسر تجارت خارجي شده بودف دارد براي وساطت به تهران مي آيد، رضاشاه دستور مرگش را صادر کرد.

امان الله خان ضياءالدوله هم درس خوانده روسيه بود و به هوش و استعدادي که داشت تا مقام بالاترين افسر ايراني قزاقخانه جلو رفت. براي آنکه تن به تسليم به خارجي ندهد در کنسولگري انگليس در تبريز در همان محرم سياه خود را کشت. در اين هنگام فرزند 10ساله اش در سن پترزبورگ در يک پانسيون بود. اين فرزند نام پدر جوانمرگ خود گرفت، و شد امان الله جهانباني و سپهبد ارتش نوين، اما نه او و نه فرزندانش با همه هوش و استعداد و دانشي که داشتند در دستگاه سلطنت محرم نشدند. اين دو تا.

سومي احمد ميرفندرسکي بود؛ يک ديپلمات واقعي. در دوران آخرين پادشاه تا بالاترين مقام ها در دستگاه ديپلماسي هم رفت اما چنان که پيرانه سر در گفت وگويي بلند با احمد احرار روزنامه نگار بازگفته است همواره شاه و ساواک به او بدگمان بودند.

اما به همين وسواس ها، به چنين بدگماني هاي گاه بي دليل و سوءظن هاي گاه بيمارگونه، ايراني ها توانستند گربه را در کنار يک فيل بخوابانند؛ فيلي که 70 سال بزرگ ترين زرادخانه جهان را داشت و يکي از دو ابرقدرت جهاني بود. در اين فاصله هرگز به اندازه اين چند سال بي احتياطي نشده بود. پس امروز اگر کساني نگرانند، نگراني شان تنها به سقوط دم

به دم توپولف ها، به بازي تلخ روس ها با نيروگاه بوشهر نيست، از منافعي طولاني تر مي ترسند.

منبع :

http://www.etemaad.ir/Released/88-05-05/260.htm#153252


هیچ نظری موجود نیست: